آوینآوین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

دختر بهار

18 ماهگی

دختر قشنگم دیگه واسه خودت خانومی شدی ١٨ ماهه فرشته خونه مایی وهرروز روزامونو شیرینتر میکنی وقتی بابایی کیک وکادو رو برات آورد کاملا تشخیص میدادی که مال خودته کیک رو نشون میدادی وبه خودت اشاره میکردی میگفتی تت.. آو...یعنی کیک آوین وبیتابانه میخواستی کادوتو باز کنی که البته بهت یاد آوری کردیم که باید شمعا رو فوت کنی وبرقصی بعد کادوتو باز کنی وتوهم کارتو خیلی قشنگ بلد بودی همه رو وادار کردی تا برات دست بزنن وآهنگ تولدت مبارک رو بخونن تا تو نانای کنی وبعدش لبای خوشگلتو غنچه کردی شمعاتو فوت کردی ....١٨ ماهگیت مبارک فرشته مهربونم بابایی برات یه دفتر نقاشی کیتی(عاشق کیتی شدی هر جا عکسشو میبینی دستاتو میچرخونی ومیگی میچرخه...به یاد سرز...
23 آذر 1391

تنهام نزار

عزیزم امروز پنجشنبه بود وسرکار نرفتم کنارت بودم داشتم نگات میکردم وبوتو استشمام میکردم کنارم با آرامش خوابیده بودی ... که یهو از خواب پریدی واستفراغ کردی...  گلوت چرک داره واذیتت میکنه...با دستای کوچولوت گلوتو نشون دادی وگفتی درد وگریه کردی   وای دختر کوچولوی من امروز منو سورپرایز کردی نشسته بودیم داشتیم کتاب میخوندیم وبازی میکردیم که شروع کردی به شمردن از ١ تا ١٠ پشت سر هم وکامل بدون کمک..نمیدونی چقد هیجانزده شدم وگرفتم چلوندمت...ولی راستشو بخوای کمی هم ناراحت شدم چون برای مامان زمان تازگی نداشت وبهم گفت از چند روز پیش بلد بودی و واسه ملی خانوم خوندی وکلی دلبری کردی(ازاینکه نیمی از روزو کنارت نیستم و کلی لحطه های ش...
2 آذر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر بهار می باشد